سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهارشنبه 85 آذر 8

عنوان گریه ای برای تو

های های گریه می کند ....

-سلام بردار ((بهلول))چرا گریه می کنی چی شده ؟

و باز هم گریه می کند

-برادر جان عزیز من چی شده برای چه با اشک هایت قلب مرا می خرامانی .

وباز هم تنها صدایی که به گوش می رسد صدای گریه است

-هارون غضبانک می شود اطرافیان را می طلبد :«چه چیزی قلب برادرمان را پریشان کرده و وچشمانشان را به رابه تلاطم واداشته؟»

........تنها صدا صدای سکوت است  

- این بار با صدایی بلند می پرسد:« چه چیزی قلب برادرمان را پریشان کرده و وچشمانشان را به رابه تلاطم واداشته؟»

... در حالی که پاهایش می لرزدجلو می آید :

فدایتان شوم «انگار صدایش را در هاون می کوبند»این برادر شما بر جایگاه مبارکتان تکیه زده بود وتخت سلطنت را ملعبه خویش قرارداده بود ما که چنین دیدم برای رهایی از غضب شما اورا خواستیم پایین بیاوریم اما نشد هر چه گفتیم پایین نیامد !هرچه کردیم پایین نیامد !تااینکه ما را مجبور کرد به زور متوسل شویم .

-بله یعنی شما برادر مان را کتک زده اید

درمیان تو بیخ و غضب پادشاه صدایی امد«برادر گریه من برای خودم نیست

-جان !؟«مبهوت و متحیر»

اری برادر! گریه من برای توست

-برای من ؟!«شاخ هایش بزرگتر شد »( تو کتک خوردی برای من گریه می کنی)

اری  .... تو !!!!!

-چرا برادر ؟!!!!!

برادر من که چند لحظه بر این تخت نشستم به چنین عقوبتی گرفتار شدم برای تو گریه می کنم که معلوم نیست با این همه نشستنت چه بلایی به سرت می آ وردند

-با نهایت تحیرو تعجب خنده ای کرد.........

-------------------------------------------------------------------------------------------

برگرفته از داستانهای بهلول عاقل و هارون الرشید خلیفه عباسی